منو تنهایی

متن مرتبط با «آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا افغانی» در سایت منو تنهایی نوشته شده است

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟

  • آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟بی وفا، بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا ؟نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدیسنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا ؟عمر ما ار مهلت امروز و فردای تو نیستمن که یک امروز مهمان توام فردا چرا ؟نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایمدیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا ؟وه که با این عمر های کوته بی اعتباراین همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا ؟آسمان چون جمع مشتاقان ، پریشان می کنددرشگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا ؟شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفرراه عشق است این یکی بی مونس و تنها چرا ؟بی مونس و تنها چرا ؟تنها چرا ؟ حالا چرا,آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟,آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا سالار عقیلی,آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا افغانی ...ادامه مطلب

  • نامه ی عاشقانه ثریا به استاد شهریار

  • روزی استاد شهریار نامه ای دریافت می کند که روی پاکت یا داخل آن نشانی از فرستنده اش نبود ."شهریار عکست را در مجله ای دیدم خیلی شکسته شده ای، سخت متاثر شدم. گفتم : خدای من این چهره ی دلداه ی من است؟ این همان شهریار است؟ این قیافه ی نجیب و دوست داشتنی دانشجوی چهل سال پیش مدرسه دارالفنون است؟ نه من خواب می بینم. سخت اشک ریختم. بطوریکه دختر کوچکم سهیلا علت دگرگونیم را پرسید؟ به او گفتم: عزیزم، برای جوانی از دست رفته و خاطرات فراموش نشدنی آن دوران. به یاد آن شبی افتادم که می خواستی مرا به خانه مان برسانی، وقتی که به در خانه رسیدیم گفتم نمی گذارم تنها برگردی و وقتی ترا به نزدیک منزلت رساندم تو گفتی صحیح نیست یک دختر در این دل شب تنها برود و دوباره برگشتیم و آنقدر رفتیم و آمدیم که یکدفعه سپیده دمیده بود… و یادت هست که والدینم چه نگران شده بودند. آیا یادت هست به ییلاقمان پیاده آمده بودی و من در اتاق به تمرین سه تاری که به من یاد داده بودی مشغول بودم و اکنون نیز گهگاه سه تار را بدست می گیرم و غزل زیر ترا زمزمه می کنم :گذشته من و جانان به سینما ماندخدا ستاره ی این سینما نگه دارد" [,نامه ی عاشقانه به دوست دختر,نامه ی عاشقانه,نامه ي عاشقانه ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها