منو تنهایی

متن مرتبط با «نامه ی عاشقانه به دوست دختر» در سایت منو تنهایی نوشته شده است

قمر اینجاست

  • منو تنهایی قمر اینجاست از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاستآری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاستآهسته به گوش فلک از بنده بگوئیدچ, ...ادامه مطلب

  • بی وفا

  • به سگ استخوان بدی واست دم تکون میدهبیشعور من بهت دل داده بودم, ...ادامه مطلب

  • شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد فریبنده زادو فریبا بمیرد

  • اااائلیار شنیدم که چون قوی زیبا بمیردفریبنده زادو فریبا بمیردشب مرگ تنها نشیند که موجیرود گوشه ای دور و تنها بمیرددر ان گوشه چندان غزل می سرایدکه خود در میان غزل ها بمیردگروهی بر انند کاین مرغ زیباکجا عاشقی کرد انجا بمیردشب مرگ از بیم انجا شتابدکه از مرگ غافل شود تا بمیردمن این نکته گیرم که باور نکردمندیدم که قویی به صحرا بمیردچو روزی از اغوش دریا بر ایدشبی هم در اغوش دریا بمیردتو در یای من بودی اغوش وا کنکه میخواهد این قوی تنها بمیرد, ...ادامه مطلب

  • استاد شهریار

  • شهریار

  • گاهـــــــــی از کوچه معشوقه خود می گــذرم

  • یار و همسر نگرفتــــــم که گـــــــــــرو بود سرمتــــو شدی مادر و من با همه پیری پســـــــرمتو جگـــــرگوشه هم از شیر بریدی و هنـــــــوزمن بیچـــــــاره همان عاشق خونیــن جگــــرمخون دل می خورم و چشــــــم نظربازم جـــامجرمم این است که صاحبــــدل و صاحب نظـرممن که با عشق نرانــــــدم به جوانـی هوسیهوس عشق و جوانـــی ست به پیــرانه سرمپدرت گوهــــــــــر خود تا به زر و سیم فــروختپــــــــــــــ ــدر عشق بسوزد که درآمد پـــــــدرمعشـــق و آزادگــی و حسن و جوانــی و هنـــرعجبــا هیچ نیرزیــــــــــ ـــــد که بی سیم و زرمهنــــــــــــر م کاش گره بند زر و سیمـــــــم بودکه ببـــــــــــــ ـازار تو کـــــــــاری نگشود از هنرمسیـــــــزده را همه عالم بدر امروز از شهـــرمن خود آن سیزدهـــــــم کز همه عالم بـدرمتا بدیـــــــــوار و درش تازه کنم عهـد قــــــــدیمگاهـــــــــی از کوچه معشوقه خود می گــذرمتو از آن دگـــــــــــــ ری، رو که مـــــرا یاد تو بسخود تو دانـــــــــی که من از کان جهانی دگرماز شکــــــــــــا ر دگران چشم و دلی دارم سیرشیــــــــــرم و جوی شغــــــالان نبود آبخـــورمخ,گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم,گاهی از کوچه ی معشوقه ی خود میگذرم ...ادامه مطلب

  • آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟

  • آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟بی وفا، بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا ؟نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدیسنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا ؟عمر ما ار مهلت امروز و فردای تو نیستمن که یک امروز مهمان توام فردا چرا ؟نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایمدیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا ؟وه که با این عمر های کوته بی اعتباراین همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا ؟آسمان چون جمع مشتاقان ، پریشان می کنددرشگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا ؟شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفرراه عشق است این یکی بی مونس و تنها چرا ؟بی مونس و تنها چرا ؟تنها چرا ؟ حالا چرا,آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟,آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا سالار عقیلی,آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا افغانی ...ادامه مطلب

  • نامه ی عاشقانه ثریا به استاد شهریار

  • روزی استاد شهریار نامه ای دریافت می کند که روی پاکت یا داخل آن نشانی از فرستنده اش نبود ."شهریار عکست را در مجله ای دیدم خیلی شکسته شده ای، سخت متاثر شدم. گفتم : خدای من این چهره ی دلداه ی من است؟ این همان شهریار است؟ این قیافه ی نجیب و دوست داشتنی دانشجوی چهل سال پیش مدرسه دارالفنون است؟ نه من خواب می بینم. سخت اشک ریختم. بطوریکه دختر کوچکم سهیلا علت دگرگونیم را پرسید؟ به او گفتم: عزیزم، برای جوانی از دست رفته و خاطرات فراموش نشدنی آن دوران. به یاد آن شبی افتادم که می خواستی مرا به خانه مان برسانی، وقتی که به در خانه رسیدیم گفتم نمی گذارم تنها برگردی و وقتی ترا به نزدیک منزلت رساندم تو گفتی صحیح نیست یک دختر در این دل شب تنها برود و دوباره برگشتیم و آنقدر رفتیم و آمدیم که یکدفعه سپیده دمیده بود… و یادت هست که والدینم چه نگران شده بودند. آیا یادت هست به ییلاقمان پیاده آمده بودی و من در اتاق به تمرین سه تاری که به من یاد داده بودی مشغول بودم و اکنون نیز گهگاه سه تار را بدست می گیرم و غزل زیر ترا زمزمه می کنم :گذشته من و جانان به سینما ماندخدا ستاره ی این سینما نگه دارد" [,نامه ی عاشقانه به دوست دختر,نامه ی عاشقانه,نامه ي عاشقانه ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها